فیسبوک

مطالب فیسبوکی - جوک فیسبوکی - اس ام اس فیسبوکی - طنز فیسبوکی - عکس فیسبوکی

فیسبوک

مطالب فیسبوکی - جوک فیسبوکی - اس ام اس فیسبوکی - طنز فیسبوکی - عکس فیسبوکی

گيره كوچك كننده بيني
تاثير اعجاب انگيز نوزآپ در مدت زمان بسيار كوتاه كه خودتان نيز باورتان نمي شود
 10500 تومان
پاوربانك
پاور بانک وسیله ای بی نظیر و شگفت انگیزی بوده برای شارژ انواع موبایل و تبلت و ..
 18000 تومان
معجزه اي در افزايش قد
روشهاي ويژه ي چگونگي افزايش واقعي قد از 5 تا 10 سانتيمتر در 10 هفته
 8500 تومان
شابلون طراحي ابرو
بهترين براي قرينه سازي و متعادل سازي ابرو
 7900 تومان

  • خانه
  • درباره من
  • سرآغاز
  • تماس با من

مطالب فیسبوکی - جوک فیسبوکی - اس ام اس فیسبوکی - طنز فیسبوکی - عکس فیسبوکی

طبقه بندی موضوعی
  • اس ام اس فیسبوکی

     (۳۶۹)
  • عکس فیسبوکی

     (۱۹۶)
  • طنز فیسبوکی

     (۴۴۳)
  • ترول فیسبوکی

     (۲۷)
  • جالب و کاربردی

     (۱۷)
خلاصه آمار
کلمات کلیدی

جوک

طنز

جملات خنده دار

جوک خنده دار

دختر

طنز فیسبوکی

جملات طنز

اس ام اس خنده دار

استاتوس

عکس طنز

عکس

جوک فیسبوکی

خنده

استاتوس خنده دار

عکس خنده دار

استاتوس جدید

اس ام اس سرکاری

پسر

جملات فیس بوکی

اس ام اس

عکس فیسبوکی

جملات جالب

دیالوگ خنده دار

استاتوس دخترانه

ایران

خاطرات خنده دار

ترول

سرکاری

جالب

جملات سرکاری

بایگانی
  • مهر ۱۳۹۴  (۶)
  • شهریور ۱۳۹۴  (۷۶)
  • مرداد ۱۳۹۴  (۱۵)
  • خرداد ۱۳۹۴  (۲۷)
  • ارديبهشت ۱۳۹۴  (۲۳)
  • فروردين ۱۳۹۴  (۵۰)
  • اسفند ۱۳۹۳  (۵۹)
  • بهمن ۱۳۹۳  (۱۱۴)
  • دی ۱۳۹۳  (۹۶)
  • آذر ۱۳۹۳  (۸۵)
  • آبان ۱۳۹۳  (۳۸)
  • مهر ۱۳۹۳  (۹)
  • شهریور ۱۳۹۳  (۴۲)
  • مرداد ۱۳۹۳  (۲)
  • تیر ۱۳۹۳  (۴)
  • خرداد ۱۳۹۳  (۴)
  • ارديبهشت ۱۳۹۳  (۵)
  • فروردين ۱۳۹۳  (۱۵)
  • اسفند ۱۳۹۲  (۱۰)
  • بهمن ۱۳۹۲  (۲۲)
  • دی ۱۳۹۲  (۱۹)
  • آذر ۱۳۹۲  (۱۵)
  • آبان ۱۳۹۲  (۶۰)
  • مهر ۱۳۹۲  (۲۴۱)
  • شهریور ۱۳۹۲  (۲۳)
آخرین مطالب
  • ۹۴/۰۷/۰۶
    ازدواجتو اسپانیا
  • ۹۴/۰۷/۰۶
    درس جغرافی
  • ۹۴/۰۷/۰۴
    خواص یونجه
  • ۹۴/۰۷/۰۴
    پله ترقی
  • ۹۴/۰۷/۰۴
    کبریت توکلی
  • ۹۴/۰۷/۰۱
    فروش ماشین
  • ۹۴/۰۶/۳۱
    هشدار
  • ۹۴/۰۶/۳۰
    صابون
  • ۹۴/۰۶/۳۰
    کروکودیل
  • ۹۴/۰۶/۲۹
    دختر چاق
پیوندها
  • جوک و اس ام اس جدید
  • فیسبوک
  • جوک و اس ام اس
  • خرید اینترنتی

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان طنز» ثبت شده است

خوشبختی

یک ﺯﻭﺝ، ﺳﻲ ﺍﻣﻴﻦ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ٣٠ ﺳﺎﻝ ﺣﺘﯽ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻭ ﻣﺸﺎﺟﺮﻩ
ﺍﻱ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .
ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﻫﺎﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﻠﯽ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺭﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﻨﺪ .
ﺳﺮﺩﺑﯿﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﮕﻪ : ﺁﻗﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻤﮑﻨﻪ؟
ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺭﻭﺳﺘﺎﻱ ﺧﻮﺵ ﺁﺏ ﻭ ﻫﻮﺍ . 
ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺐ ﺳﻮﺍﺭﯼ، ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺳﺐ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﺍﺳﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﺍﺳﺐ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺳﺮﮐﺶ ﺑﻮﺩ .
ﺳﺮ ﺭﺍﻫﻤﻮﻥ ﺍﺳﺐ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ .
ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﻭ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺍﺳﺐ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
": ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ "ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ .
ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻪ ﺍﺳﺐ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ": ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻣﺖ ﺑﻮﺩ " ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ.
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ؛ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺗﻔﻨﮕﺸﻮ ﺍﺯ ﮐﯿﻒ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺍﺳﺐ ﺭﻭ ﮐﺸﺖ . 
ﺳﺮ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺩﺍﺩ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : "ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ؟ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺷﺪﯼ؟ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺷﻮﻧﻪ ﺍﻡ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ .
ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﭘﺎﯾﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﺷﺪ!

  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۴۴

کفن حلال


مادر راهزنی از پسرش میخواهد تا کفنی از پول حلال برایش تهیه بکند تا شیرش را حلال کند. پسر هم مترصد یافتن کفنی حلال بود تا اینکه روزی هنگام غارت قافله ای چشمش به عمامه سفید آخوندی می افتد و به خود میگوید:
کفنی از این حلالتر پیدا نمیشود و چون از سر آخوند برداشته از وی طلب حلالیت میکند و آخوند نمیپذیرد چندان به زیر مشت و لگدش کشیده تا فریاد حلال حلالش بلند میشود.
راهزن عمامه را باز کرده و به نزد مادرش میبرد و چون مادرش برای خاطر جمعی سوال میکند پسر میگوید:
مادر خاطر جمع باش، صدای حلال حلالش تا پائین گردنه میرسید....
  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۱۱

داستانک جالب

ﭘﺴﺮﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ
ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﭘﺮﭘﯿﭻ ﻭ ﺧﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺳﺨﺖ
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ
ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...
ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻓﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﻣﺪﺍﺩﯼ ﻧﺠﺎﺕ
ﻣﯿﺎﺑﺪ ﻭﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﻣﯿﺎﺑﺪ ...
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ
ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪﻣﻼﻗﺎﺕ ﺍﻭ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﺑﻪ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺷﮕﻔﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ
ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ !!!
ﺳﻮﺍﻝ :
ﺍﮔﺮ ﭘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭼﻪ
ﮐﺴﯽﺍﺳﺖ؟ !
ﭼﻨﺪﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﺳﭙﺲ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ .
.
.
.
.
.
.
.
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭﯼ ﭼﻨﮓ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﮐﻪ
ﻫﯿﭻﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ...
ﺁﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ
ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﺪ؟ !
ﺍﮔﺮ ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﻤﯿﺪﺍﺷﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎ
ﺑﻪ ﺍﯾﻦﺳﻮﺍﻝ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﺪﺍﺩﯾﻢ ...
ﺑﻠﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩ . ﻣﮕﺮ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ
ﺭﺋﯿﺲﺑﺎﺷﺪ؟ !
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺳﯿﺮ ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﯿﻢ .
ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪﺑﺎﺷﺪ

  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۱

زردآلو

مردی حاشیه خیابان بساط پهن کرده بود،
زردآلو هر کیلو 2000 تومن،
هسته زردآلو هرکیلو 4000 تومن.
یکی پرسید چرا هسته اش از زرد الو گرونتره؟!
فروشنده گفت چون عقل آدم رو زیاد میکنه.
مرد کمی فکر کردُ گفت، یه کیلو هسته بده .
خرید و مشغول خوردن که شد با خودش گفت:
چه کاری بود، زردآلو میخریدم هم خود زردالو رو میخوردم هم هسته شو، هم ارزونتر بود.
رفتُ همین حرف رو به فروشنده گفت،
فروشنده گفت: بــــــله ، نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه !!!
چه زود اثر کردد

  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۷

شماره سیندرلا

یه بارم تو ۹ سالگی سر ظهر تو خونه دراز کشیده بودم .حوصلم سر رفته بود .گفتم چیکار کنم چیکار نکنم؟گفتم بزار زنگ بزنم برای یه بار هم که شده 118 بعد اسگل کنمشون و بخندم یخورده حوصلم جا بیاد .
اقا زنگ زدم 118 مرد ورداشت .گفتم الووو.ببخشید شماره تلفن سیندرلا رو میخوام .:)))

یهو یارو گفت :اره ؟؟؟منو اسگل میکنی ؟؟الان من شمارتو میدم تا قطع کنن و دارم با دوربین میبینمت .گفتم اگه راست میگی من الان در چه حالم ؟؟بخدا گفت دراز کشیدی بقل تلفن .بخدا .

من سکته کردم .گفتم:اقا جون مادرت ببخشید .غلط کردم . تو رو خدا ببخشید .

یارو ترکیده بود از خنده .منم گریه ام گرفته بود اگه قطع کنه من چی به مادرم بگم .
تا 2 هفته هر روز دقیقه به دقیقه مثل اسگلا تلفن رو ور میداشتم ببینم بوق داره یا نه .

  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۱۱

داستان کوتاه خواندنی خنده ای

مرد جوان وارد طلافروشی شد و حلقه‌ای را انتخاب کرد. طلافروش پرسید: «آیا می‌خواهید داخل حلقه نوشته‌ای حک شود؟»
مرد جوان گفت: «بله، لطفاً حک شود: تقدیم به عزیزترینم، آلیس.»
طلافروش پرسید: «آلیس خواهر شماست؟»
مرد گفت: «نه او دختری است که قرار است با هم نامزدشویم.»
طلافروش گفت: «من اگر جای شما بودم این را داخل حلقه نمی‌نوشتم. اگر نظر شما یا او عوض شود دیگر نمی‌توانید از این حلقه استفاده کنید.»
مرد گفت: «پیشنهاد شما چیست؟»
طلافروش گفت: «این را تقدیم می‌کنم: به اولین و آخرین عشقم. با این کار شما می‌توانید از این حلقه بارها استفاده کنید. من خودم هم همین کار را کردم!!»

  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۰۰

تاکسی

سوار تاکسی شدم بعد من 2 نفر دیگه سوار شدن عقب کنارم نشستن، نگا کردم دیدم رفیق بابامه... گفتم سلام آقای فلانیو اینا با هم حال احوال پرسی کردیم، داشت پیاده میشد پول رو داد به راننده و گف آغا 2 نفر حساب کن... منم گفتم بابا این چه کاریه؟ خواهش میکنم... شرمندم کردینو این حرفا... که دیدم با یه لبخند ملیح به راننده گف: آغا 3 نفر حساب کن! :| تازه فهمیدم اون دومی پسرش بوده! :|
:))))))))))))))))))))))))))

  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ دی ۹۳ ، ۲۲:۵۲

داستان کوتاه عکس


  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۸ آذر ۹۳ ، ۱۰:۲۴

داستان دختر دانشجو

دیروز کلاسم تموم شد اومدم سوار ماشینم شم دیدم 2 تا از دخترای دانشگاه پیش ماشینم وایستادن یکیشون داره تو آینه نگاه میکنه آرایششو درست میکنه ، یه ذره اونورتر وایستادم دیدم یه دفه دوستش منو دید گفت مهسا ماشینو که پارک کردی حالا بیا بریم دیگه!!!
مهسا دست کرد تو کیفشو گفت باشه فقط نمیدونم سوئیچ رو کجا گذاشتم!!!
من داشتم شاخ در میاوردم عجب فیلمی بازی میکردن، دزدگیر ماشینو زدم رفتم سوار شدم دیدم هردوتاشون قرمز شدن دارن میرن گفتم مهسا خانم کارم تموم شد ماشینتون میارم میزارم سر جاش.

  • ۱ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۸ آذر ۹۳ ، ۱۰:۱۵

بانک اسپرم

دو دزد در نیمه های شب وارد یک بانک شدند و در یک گاو صندوق را باز کردند. اما فقط مقداری ماست در آن بود
و هیچ پولی در کار نبود.آنها کمی از ماست چشیدند و تقریبا ترش بود.مردها گاو صندوق بعدی را باز کردند و باز
هم ماست بود و این بار طعمش بهتر از قبلی بود ولی باز هم پولی نبود. دزدها به سراغ گاو صندوق بعدی رفتند و
باز هم ماست....یکی از دزدها به دیگری گفت جان بهتره بری بیرون و یک نگاهی بکنی و ببینی اینجا واقعا یک بانکه؟
و روی زمین نشست و شروع به خوردن ماست کرد و این یکی خیلی خوشمزه و تازه بود.
چند دقیقه بعد جان برگشت و گفت این مطمئنا یک بانکه. دزد دیگه پرسید و اسم این بانک چیه:
جواب داد: بانک اسپرم اوهایو

  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ آذر ۹۳ ، ۱۷:۱۸
مطالب قدیمی تر
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم