شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۱۱ ق.ظ
کفن حلال
مادر راهزنی از پسرش میخواهد تا کفنی از پول حلال برایش تهیه بکند تا شیرش را حلال کند. پسر هم مترصد یافتن کفنی حلال بود تا اینکه روزی هنگام غارت قافله ای چشمش به عمامه سفید آخوندی می افتد و به خود میگوید:
کفنی از این حلالتر پیدا نمیشود و چون از سر آخوند برداشته از وی طلب حلالیت میکند و آخوند نمیپذیرد چندان به زیر مشت و لگدش کشیده تا فریاد حلال حلالش بلند میشود.
راهزن عمامه را باز کرده و به نزد مادرش میبرد و چون مادرش برای خاطر جمعی سوال میکند پسر میگوید:
مادر خاطر جمع باش، صدای حلال حلالش تا پائین گردنه میرسید....