فیسبوک

مطالب فیسبوکی - جوک فیسبوکی - اس ام اس فیسبوکی - طنز فیسبوکی - عکس فیسبوکی

فیسبوک

مطالب فیسبوکی - جوک فیسبوکی - اس ام اس فیسبوکی - طنز فیسبوکی - عکس فیسبوکی

گيره كوچك كننده بيني
تاثير اعجاب انگيز نوزآپ در مدت زمان بسيار كوتاه كه خودتان نيز باورتان نمي شود
 10500 تومان
پاوربانك
پاور بانک وسیله ای بی نظیر و شگفت انگیزی بوده برای شارژ انواع موبایل و تبلت و ..
 18000 تومان
معجزه اي در افزايش قد
روشهاي ويژه ي چگونگي افزايش واقعي قد از 5 تا 10 سانتيمتر در 10 هفته
 8500 تومان
شابلون طراحي ابرو
بهترين براي قرينه سازي و متعادل سازي ابرو
 7900 تومان

  • خانه
  • درباره من
  • سرآغاز
  • تماس با من

مطالب فیسبوکی - جوک فیسبوکی - اس ام اس فیسبوکی - طنز فیسبوکی - عکس فیسبوکی

طبقه بندی موضوعی
  • اس ام اس فیسبوکی

     (۳۶۹)
  • عکس فیسبوکی

     (۱۹۶)
  • طنز فیسبوکی

     (۴۴۳)
  • ترول فیسبوکی

     (۲۷)
  • جالب و کاربردی

     (۱۷)
خلاصه آمار
کلمات کلیدی

جوک

طنز

جملات خنده دار

جوک خنده دار

دختر

طنز فیسبوکی

جملات طنز

اس ام اس خنده دار

استاتوس

عکس طنز

عکس

جوک فیسبوکی

خنده

استاتوس خنده دار

عکس خنده دار

استاتوس جدید

اس ام اس سرکاری

پسر

جملات فیس بوکی

اس ام اس

عکس فیسبوکی

جملات جالب

دیالوگ خنده دار

استاتوس دخترانه

ایران

خاطرات خنده دار

ترول

سرکاری

جالب

جملات سرکاری

بایگانی
  • مهر ۱۳۹۴  (۶)
  • شهریور ۱۳۹۴  (۷۶)
  • مرداد ۱۳۹۴  (۱۵)
  • خرداد ۱۳۹۴  (۲۷)
  • ارديبهشت ۱۳۹۴  (۲۳)
  • فروردين ۱۳۹۴  (۵۰)
  • اسفند ۱۳۹۳  (۵۹)
  • بهمن ۱۳۹۳  (۱۱۴)
  • دی ۱۳۹۳  (۹۶)
  • آذر ۱۳۹۳  (۸۵)
  • آبان ۱۳۹۳  (۳۸)
  • مهر ۱۳۹۳  (۹)
  • شهریور ۱۳۹۳  (۴۲)
  • مرداد ۱۳۹۳  (۲)
  • تیر ۱۳۹۳  (۴)
  • خرداد ۱۳۹۳  (۴)
  • ارديبهشت ۱۳۹۳  (۵)
  • فروردين ۱۳۹۳  (۱۵)
  • اسفند ۱۳۹۲  (۱۰)
  • بهمن ۱۳۹۲  (۲۲)
  • دی ۱۳۹۲  (۱۹)
  • آذر ۱۳۹۲  (۱۵)
  • آبان ۱۳۹۲  (۶۰)
  • مهر ۱۳۹۲  (۲۴۱)
  • شهریور ۱۳۹۲  (۲۳)
آخرین مطالب
  • ۹۴/۰۷/۰۶
    ازدواجتو اسپانیا
  • ۹۴/۰۷/۰۶
    درس جغرافی
  • ۹۴/۰۷/۰۴
    خواص یونجه
  • ۹۴/۰۷/۰۴
    پله ترقی
  • ۹۴/۰۷/۰۴
    کبریت توکلی
  • ۹۴/۰۷/۰۱
    فروش ماشین
  • ۹۴/۰۶/۳۱
    هشدار
  • ۹۴/۰۶/۳۰
    صابون
  • ۹۴/۰۶/۳۰
    کروکودیل
  • ۹۴/۰۶/۲۹
    دختر چاق
پیوندها
  • جوک و اس ام اس جدید
  • فیسبوک
  • جوک و اس ام اس
  • خرید اینترنتی

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

جواب دندان شکن


جواب دندان شکن فردوسی به شیخ کرگانی

آورده اند که:
و چون فردوسی وفات کرد، شیخ ابوالقاسم کرگانی بر او نماز نکرده، و عذر آورد که او مداح کفار بوده است. بعد از مدتی در خواب دید که فردوسی در بهشت با فرشتگان است.
شیخ به او میگوید: به چه چیز خدای – تعالی – تو را آمرزید و در جنت ساکن گردانید؟
فردوسی گفت: به دو چیز, یکی به آنکه تو بر من نماز نکردی و دیگر آنکه این بیت در توحید گفته ام:

جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم چه ای، هر چه هستی تویی

  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۰۹

مادر دروغگو

مادر دروغگو...

پسر هشت ساله‌ای مادرش فوت کرد و پدرش با زن دیگری ازدواج کرد. یک روز پدرش از او پرسید: «پسرم به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟»
پسر با معصومیت جواب داد: «مادر اولی‌ام دروغگو بود اما مادر جدیدم راستگو است.»
پدر با تعجب پرسید: «چطور؟»
پسر گفت: «قبلاً هر وقت من با شیطنت هایم مادرم را اذیت می‌کرم، مادرم می‌گفت اگر اذیتش کنم از غذا خبری نیست اما من به شیطنت ادامه می‌دادم. با این حال، وقت غذا مرا صدا می‌کرد و به من غذا می‌داد. ولی حالا هر وقت شیطنت کنم مادر جدیدم می‌گوید اگر از اذیت کردن دست برندارم به من غذا نمی‌دهد و الان دو روز است که من گرسنه‌ام.»

بسلامتی تمام مادران دروغگو ...

  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۵۹

خوشبختی

یک ﺯﻭﺝ، ﺳﻲ ﺍﻣﻴﻦ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ٣٠ ﺳﺎﻝ ﺣﺘﯽ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻭ ﻣﺸﺎﺟﺮﻩ
ﺍﻱ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .
ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﻫﺎﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﻠﯽ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺭﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﻨﺪ .
ﺳﺮﺩﺑﯿﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﮕﻪ : ﺁﻗﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻤﮑﻨﻪ؟
ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺭﻭﺳﺘﺎﻱ ﺧﻮﺵ ﺁﺏ ﻭ ﻫﻮﺍ . 
ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺐ ﺳﻮﺍﺭﯼ، ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺳﺐ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﺍﺳﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﺍﺳﺐ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺳﺮﮐﺶ ﺑﻮﺩ .
ﺳﺮ ﺭﺍﻫﻤﻮﻥ ﺍﺳﺐ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ .
ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﻭ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺍﺳﺐ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
": ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ "ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ .
ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻪ ﺍﺳﺐ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ": ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻣﺖ ﺑﻮﺩ " ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ.
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ؛ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺗﻔﻨﮕﺸﻮ ﺍﺯ ﮐﯿﻒ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺍﺳﺐ ﺭﻭ ﮐﺸﺖ . 
ﺳﺮ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺩﺍﺩ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : "ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ؟ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺷﺪﯼ؟ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺷﻮﻧﻪ ﺍﻡ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ .
ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﭘﺎﯾﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﺷﺪ!

  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۴۴

هنرمندان گمشده


هنرمندان گمشده



در زمان خلفای عباسی مردی عازم سفر بود کیسه ای پر از سکه طلا نزد کسی به امانت می سپرد و امین از او میخواهد جهت اطمینان خاطر آن را مُهر و موم کند.
صاحب سکه ها کیسه را مُهر و موم کرده و به سفر رفته و بعد از مدتی مراجعت کرد و کیسه را بهمان مُهر و نشان دریافت کرد. اما پس از گشودن، محتوی آن را مسکوک تقلبی دید. نزد کسی که زر را به امانت داده بود رفته و قضیه را گفته و امین انکار نموده و میگوید که دست نخورده و نشان به آن نشانی که کیسه را با مُهر و موم دست نخورده تحویلت دادم و ناچار صاحب زر در روزی که بارعام بود نزد خلیفه رفته و دادخواهی میکند.
خلیفه او را حواله به هفته دیگر داده و در این فرصت شال بسیار گرانبهای خود را پنهانی از هم دریده و بعد از جامه دار همان شال را با فلان لباس برای فلان روز می طلبد و جامه دار که شال را پاره شده می یابد پریشان شده و درصدد چاره بر می آید. 
تا اینکه به راهنمائی دوستی نزد رفوگری رفته و شال را به او میدهد و درخواست رفع و رجوع پارگی شال میکند.
چند روز بعد شال را صحیح و سالم تحویل گرفته و در روز موعود نزد خلیفه میبرد و خلیفه هر چه وارسی میکند کمتر اثر پارگی در شال میبیند و جامه دار را خواسته و میگوید من عمدا شال خود را معیوب کردم و از تو میخواهم رفوگر را احضار کنی. 
رفوگر حاضر شده مورد سوال و خطاب قرار میگیرد و بعد کیسه زر مرد شاکی را نشانش میدهند که آیا تو این را رفو کرده ای و جواب مثبت میدهد و جای رفو را که جزئی ترین نشانه ای در آن نبوده نشان خلیفه داده و مورد تحسین قرار میگیرد و خلیفه هم مرد خائن را طلبیده و مجبور به استرداد زر و محکوم به مجازات میکند....

  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۲۰

کفن حلال


مادر راهزنی از پسرش میخواهد تا کفنی از پول حلال برایش تهیه بکند تا شیرش را حلال کند. پسر هم مترصد یافتن کفنی حلال بود تا اینکه روزی هنگام غارت قافله ای چشمش به عمامه سفید آخوندی می افتد و به خود میگوید:
کفنی از این حلالتر پیدا نمیشود و چون از سر آخوند برداشته از وی طلب حلالیت میکند و آخوند نمیپذیرد چندان به زیر مشت و لگدش کشیده تا فریاد حلال حلالش بلند میشود.
راهزن عمامه را باز کرده و به نزد مادرش میبرد و چون مادرش برای خاطر جمعی سوال میکند پسر میگوید:
مادر خاطر جمع باش، صدای حلال حلالش تا پائین گردنه میرسید....
  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۱۱

داستانک جالب

ﭘﺴﺮﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ
ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﭘﺮﭘﯿﭻ ﻭ ﺧﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺳﺨﺖ
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ
ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...
ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻓﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﻣﺪﺍﺩﯼ ﻧﺠﺎﺕ
ﻣﯿﺎﺑﺪ ﻭﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﻣﯿﺎﺑﺪ ...
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ
ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪﻣﻼﻗﺎﺕ ﺍﻭ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﺑﻪ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺷﮕﻔﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ
ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ !!!
ﺳﻮﺍﻝ :
ﺍﮔﺮ ﭘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭼﻪ
ﮐﺴﯽﺍﺳﺖ؟ !
ﭼﻨﺪﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﺳﭙﺲ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ .
.
.
.
.
.
.
.
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭﯼ ﭼﻨﮓ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﮐﻪ
ﻫﯿﭻﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ...
ﺁﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ
ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﺪ؟ !
ﺍﮔﺮ ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﻤﯿﺪﺍﺷﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎ
ﺑﻪ ﺍﯾﻦﺳﻮﺍﻝ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﺪﺍﺩﯾﻢ ...
ﺑﻠﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩ . ﻣﮕﺮ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ
ﺭﺋﯿﺲﺑﺎﺷﺪ؟ !
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺳﯿﺮ ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﯿﻢ .
ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪﺑﺎﺷﺪ

  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۱

زردآلو

مردی حاشیه خیابان بساط پهن کرده بود،
زردآلو هر کیلو 2000 تومن،
هسته زردآلو هرکیلو 4000 تومن.
یکی پرسید چرا هسته اش از زرد الو گرونتره؟!
فروشنده گفت چون عقل آدم رو زیاد میکنه.
مرد کمی فکر کردُ گفت، یه کیلو هسته بده .
خرید و مشغول خوردن که شد با خودش گفت:
چه کاری بود، زردآلو میخریدم هم خود زردالو رو میخوردم هم هسته شو، هم ارزونتر بود.
رفتُ همین حرف رو به فروشنده گفت،
فروشنده گفت: بــــــله ، نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه !!!
چه زود اثر کردد

  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۷

داستان کوتاه خواندنی خنده ای

مرد جوان وارد طلافروشی شد و حلقه‌ای را انتخاب کرد. طلافروش پرسید: «آیا می‌خواهید داخل حلقه نوشته‌ای حک شود؟»
مرد جوان گفت: «بله، لطفاً حک شود: تقدیم به عزیزترینم، آلیس.»
طلافروش پرسید: «آلیس خواهر شماست؟»
مرد گفت: «نه او دختری است که قرار است با هم نامزدشویم.»
طلافروش گفت: «من اگر جای شما بودم این را داخل حلقه نمی‌نوشتم. اگر نظر شما یا او عوض شود دیگر نمی‌توانید از این حلقه استفاده کنید.»
مرد گفت: «پیشنهاد شما چیست؟»
طلافروش گفت: «این را تقدیم می‌کنم: به اولین و آخرین عشقم. با این کار شما می‌توانید از این حلقه بارها استفاده کنید. من خودم هم همین کار را کردم!!»

  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۰۰

داستان کوتاه عکس


  • ۰ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۸ آذر ۹۳ ، ۱۰:۲۴

داستان دختر دانشجو

دیروز کلاسم تموم شد اومدم سوار ماشینم شم دیدم 2 تا از دخترای دانشگاه پیش ماشینم وایستادن یکیشون داره تو آینه نگاه میکنه آرایششو درست میکنه ، یه ذره اونورتر وایستادم دیدم یه دفه دوستش منو دید گفت مهسا ماشینو که پارک کردی حالا بیا بریم دیگه!!!
مهسا دست کرد تو کیفشو گفت باشه فقط نمیدونم سوئیچ رو کجا گذاشتم!!!
من داشتم شاخ در میاوردم عجب فیلمی بازی میکردن، دزدگیر ماشینو زدم رفتم سوار شدم دیدم هردوتاشون قرمز شدن دارن میرن گفتم مهسا خانم کارم تموم شد ماشینتون میارم میزارم سر جاش.

  • ۱ نظر
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۸ آذر ۹۳ ، ۱۰:۱۵
قدیمی ترین مطالب مطالب قدیمی تر
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم