فیسبوک

مطالب فیسبوکی - جوک فیسبوکی - اس ام اس فیسبوکی - طنز فیسبوکی - عکس فیسبوکی

فیسبوک

مطالب فیسبوکی - جوک فیسبوکی - اس ام اس فیسبوکی - طنز فیسبوکی - عکس فیسبوکی

تاثير اعجاب انگيز نوزآپ در مدت زمان بسيار كوتاه كه خودتان نيز باورتان نمي شود
 10500 تومان
پاور بانک وسیله ای بی نظیر و شگفت انگیزی بوده برای شارژ انواع موبایل و تبلت و ..
 18000 تومان
روشهاي ويژه ي چگونگي افزايش واقعي قد از 5 تا 10 سانتيمتر در 10 هفته
 8500 تومان
بهترين براي قرينه سازي و متعادل سازي ابرو
 7900 تومان

مطالب فیسبوکی - جوک فیسبوکی - اس ام اس فیسبوکی - طنز فیسبوکی - عکس فیسبوکی

آخرین مطالب

۷۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

یه بار بچه بودم دلم بستنى قیفى میخواست
گریه کردم نشستم وسط خیابون
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بابام مثل دیوید بکهام سانتم کرد تو جوب 😐
دیگه آدم شدم 😐!!!!!

شبکه خبر دعوتم کرده برای جلسه بررسی وضعیت خودروی ایرانی؛ رییس ایران خودرو و سایپا هم هستن، منم به عنوان راننده پراید( بدون صرف چایی) دعوتم

مردن را از بیل گیتس یاد بگیرید:
windows
یک،
دو،
سه،
نود و پنج،
نود و هشت،
اکس پی،
ویستا،
هفت،
هشت،
ده.
قشنگ معلومه از پیام نور نیویورک مدرک گرفته!!

الان نه کولر روشنه نه شوفاژا
.

.

.
بابام نمیدونه دقیقا باید چیکار کنه تو خونه

.

هی الکی راه میره در کابینتا رو باز و بسته میکنه.هر چند دقیقه به من ی نگاه میکنه زیر زبونی یک چیزی میگه واسه خودش.


هنرمندان گمشده



در زمان خلفای عباسی مردی عازم سفر بود کیسه ای پر از سکه طلا نزد کسی به امانت می سپرد و امین از او میخواهد جهت اطمینان خاطر آن را مُهر و موم کند.
صاحب سکه ها کیسه را مُهر و موم کرده و به سفر رفته و بعد از مدتی مراجعت کرد و کیسه را بهمان مُهر و نشان دریافت کرد. اما پس از گشودن، محتوی آن را مسکوک تقلبی دید. نزد کسی که زر را به امانت داده بود رفته و قضیه را گفته و امین انکار نموده و میگوید که دست نخورده و نشان به آن نشانی که کیسه را با مُهر و موم دست نخورده تحویلت دادم و ناچار صاحب زر در روزی که بارعام بود نزد خلیفه رفته و دادخواهی میکند.
خلیفه او را حواله به هفته دیگر داده و در این فرصت شال بسیار گرانبهای خود را پنهانی از هم دریده و بعد از جامه دار همان شال را با فلان لباس برای فلان روز می طلبد و جامه دار که شال را پاره شده می یابد پریشان شده و درصدد چاره بر می آید. 
تا اینکه به راهنمائی دوستی نزد رفوگری رفته و شال را به او میدهد و درخواست رفع و رجوع پارگی شال میکند.
چند روز بعد شال را صحیح و سالم تحویل گرفته و در روز موعود نزد خلیفه میبرد و خلیفه هر چه وارسی میکند کمتر اثر پارگی در شال میبیند و جامه دار را خواسته و میگوید من عمدا شال خود را معیوب کردم و از تو میخواهم رفوگر را احضار کنی. 
رفوگر حاضر شده مورد سوال و خطاب قرار میگیرد و بعد کیسه زر مرد شاکی را نشانش میدهند که آیا تو این را رفو کرده ای و جواب مثبت میدهد و جای رفو را که جزئی ترین نشانه ای در آن نبوده نشان خلیفه داده و مورد تحسین قرار میگیرد و خلیفه هم مرد خائن را طلبیده و مجبور به استرداد زر و محکوم به مجازات میکند....

هروقت خیلی خوشحال می‌شم 
وسطش یکم فک می‌کنم ببینم کجای کار میلنگه که من انقدر خوشحالم؟
اصولا باید یه ضدحالی باشه توش، 
نمی‌شه همینجوری که


مادر راهزنی از پسرش میخواهد تا کفنی از پول حلال برایش تهیه بکند تا شیرش را حلال کند. پسر هم مترصد یافتن کفنی حلال بود تا اینکه روزی هنگام غارت قافله ای چشمش به عمامه سفید آخوندی می افتد و به خود میگوید:
کفنی از این حلالتر پیدا نمیشود و چون از سر آخوند برداشته از وی طلب حلالیت میکند و آخوند نمیپذیرد چندان به زیر مشت و لگدش کشیده تا فریاد حلال حلالش بلند میشود.
راهزن عمامه را باز کرده و به نزد مادرش میبرد و چون مادرش برای خاطر جمعی سوال میکند پسر میگوید:
مادر خاطر جمع باش، صدای حلال حلالش تا پائین گردنه میرسید....