بچه بودیم ، هرکی بهمون فحش میداد
کف دستمونو نشونش میدادیم
میگفتیم آینه آینه !
حالا اگه جرات داری به بچه های امروزی فحش بده
یه چیزی جوابتو میده که باید معنیشو از بابات بپرسی
- ۰ نظر
- ۱۴ مهر ۹۲ ، ۱۰:۵۰
تاثير اعجاب انگيز نوزآپ در مدت زمان بسيار كوتاه كه خودتان نيز باورتان نمي شود | پاور بانک وسیله ای بی نظیر و شگفت انگیزی بوده برای شارژ انواع موبایل و تبلت و .. | روشهاي ويژه ي چگونگي افزايش واقعي قد از 5 تا 10 سانتيمتر در 10 هفته | بهترين براي قرينه سازي و متعادل سازي ابرو |
بچه بودیم ، هرکی بهمون فحش میداد
کف دستمونو نشونش میدادیم
میگفتیم آینه آینه !
حالا اگه جرات داری به بچه های امروزی فحش بده
یه چیزی جوابتو میده که باید معنیشو از بابات بپرسی
عاشق اون نیست که برای عشقش تو سرما آتیش روشن کنه.
عاشق اونیه که کتش رو بده به عشقش،
خودش سرما بخوره،6 تا آمپول بزنه دهنش سرویس شه تا دیگه از این غلطا نکنه...
رفته بودم قصابی ، خیلی هم شلوغ بود …
قصابه گوشته هر کی آماده میشد اینجوری صداش میزد : گوساله کی بود ؟ گوسفند بیا اینجا !
به من گفت : تو گوسفندی !؟
من گفتم : نه من گاوم !
گفت : اینجا گاو نداریم همه یا گوسفندن یا گوساله !
یک خانم و یک آقا که سوار قطاری به مقصدی خیلی دور شده بودند، بعد از حرکت قطارمتوجه شدند که در این کوپه درجه یک که تختخواب دار هم میباشد ، با هم تنها هستند و هیچ مسافر دیگری وارد کوپه نخواهد شد. ساعتها سفر در سکوت محض گذشت و مرد مشغول مطالعه و زن مشغول بافتنی بافتن بود. شب که وقت خواب رسید خانم تخت طبقه بالا و آقا تخت طبقه پایین را اشغال کردند. اما مدتی نگذشته بود که خانم از طبقه بالا، دولا شد و آقا را صدا زد و گفت: ببخشید! میشه یه لطفی در حق من بفرمایید؟ - خواهش میکنم! - من خیلی سردمه. میشه از مهماندار قطار برای من یک پتوی اضافی بگیرید؟ مرد جواب داد: من یه پیشنهاد دارم! زن : چه پیشنهادی؟ مرد: فقط برای همین امشب، تصور کنیم که زن و شوهر هستیم. زن ریزخندی کرد و با شیطنت گفت: چه اشکال داره ، موافقم! - قبول؟ - قبول! مرد گفت ، خب ، حالا مثل بچه آدم خودت پاشو، برو از مهموندار پتو بگیر. یه لیوان چائی هم برای من بیار. دیگه هم مزاحم من نشو...!
سر گروهبان یه پادگان اموزشی رو کرد به گروهان تحت امرش و گفت:
همه ی شما به خاطر بی نظمی و سر پیچی از دستور باید تنبیه بشید،
زود نفری ده بار روی زمین شنا برید و شروع کرد به شمردن؛
یک، دو، سه ، چار، پنج، شیش، هفت، هشت، نه... نه...نه...نه...نه... و
همین طور به گفتن عدد نه ادامه داد!...
بعد از چند دقیقه یه لبخند کجکی زد و گفت:
میدونم الان دارین تو دلتون بهم فحش میدین ولی این یونیفرمی که تنمه ضد فحشه!
یهو یه صدا از بین گروهان به گوشش خورد؛
مگه مامانت هم یونیفرم میپوشه؟؟
ﺑﺎ ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺪﺭﻡ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﺭﺍﻧﻨﺪﻫﻪ ﮔﻔﺖ ﮐﺠﺎ ﺗﺸﺮﯾﻒ ﻣﯿﺒﺮﯾﺪ؟ دﻭﺱ ﺩﺧﺪﺭﻡ ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺮﯾﻢ کیف ﺑﺨﺮﯾﻢ |:
.
.
.
.
.
خنگه دیگه چیکار کنم :| :))))))
یه شب تنها بودم زنگ زدم رستوران گفتم سلام عاقا خسته نباشید، شیشلیگ دارید؟
گفت بعله داریم
گفتم بختیـــاری چی؟
گفت داریم هم معمولی هم مخصــوص
کبــــاب بـــرگ چی؟
گفت داریم
گفتم ســالاد ونوشابه چی؟
هرنوع که بخواهید هست
گفتم نون چـــرب زیرکباب چی؟
گفت اونم هست!!
چند لحظه سکوت کردم یه آآآهی کشیدم...
گفتم ای دهنتون سرویس من شام هیچی ندارم!!!
ادمین یا مدیر وبلاگ کیست؟انسانی فاقد از هرگونه کار و زندگی و بدون هیچ هویت یشب و روز
پست میزاره اما هیچکی اونو نمیشناسه حتی یه tnx مدیر هم نمیگن :'(بزرگترین دغدغه
مالیش پول شارژ اینترنتش می باشد :'(بزرگترین شکست زندگی اش لایک نخوردن پستاش
می باشدبزرگترین آرزوی او لایک بالای مطلبش است:)از همین جا به این قشر زحمت کش
که بعداز کارگری معدن سخت ترین کار دنیاست،خسته نباشید می گم ...