فیسبوک

مطالب فیسبوکی - جوک فیسبوکی - اس ام اس فیسبوکی - طنز فیسبوکی - عکس فیسبوکی

فیسبوک

مطالب فیسبوکی - جوک فیسبوکی - اس ام اس فیسبوکی - طنز فیسبوکی - عکس فیسبوکی

تاثير اعجاب انگيز نوزآپ در مدت زمان بسيار كوتاه كه خودتان نيز باورتان نمي شود
 10500 تومان
پاور بانک وسیله ای بی نظیر و شگفت انگیزی بوده برای شارژ انواع موبایل و تبلت و ..
 18000 تومان
روشهاي ويژه ي چگونگي افزايش واقعي قد از 5 تا 10 سانتيمتر در 10 هفته
 8500 تومان
بهترين براي قرينه سازي و متعادل سازي ابرو
 7900 تومان

مطالب فیسبوکی - جوک فیسبوکی - اس ام اس فیسبوکی - طنز فیسبوکی - عکس فیسبوکی

آخرین مطالب

۵۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

ﺳﺮ ﺻﺒﺤﯽ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﭘﯽ ﺍﻡ ﺩﺍﺩﻩ :
ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ add ﻣﻮﻥ ﻣﺒﺎﺭﮎ |||:
.
.
.
.
.
.
.
.
.من الان باید چیکار کنم.......!!!

مورد داشتیم طرف با یکی تصادف کرده . . .
تو تصادف هیچکدوم چیزیشون نشد ، بعد
.
.
.
.
.
.
.
پیاده شدن همدیگرو مث سگ زدن ، راهی بیمارستان شدن 

علم بهتر است یا خانه تکانی ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هوررررررررا
بالاخره علم برنده شد ... 

ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﯽ ﺗﻨﺘﻪ
ﯾﻪ ﺭﺏ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪ ﺗﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻩ ﺑﻌﺪﺵ ﮔﻔﺖ
ﯾﻪ ﺗﺎﭖ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺑﺎ ﺷﻠﻮﺍﺭﮎ ﺳﻔﯿﺪ
ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﻘﺪ ﻃﻮﻟﺶ ﺩﺍﺩﯼ
ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﻟﺒﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻢ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﻓﺘﻢ ﻋﻮﺿﺶ ﮐﺮﺩﻡ.

مجری: فامیل دور بالاخره از عروسی برگشتین؟
فامیل: آقای مجری خراب شد!
مجری: ای بابا رفتین اونجا چی رو خراب کردین!؟
فامیل: چیزی خراب نشد،میگم خر آب شد رفت تو زمین! هرچی میگردیم پیداش نمیکنیم!
مجری: جیگر گم شده!؟ خب زنگ بزنین به پلیس 110!
فامیل: زنگ زدیم،برگشت پرسید آخرین بار خرتون رو کجا دیدین؟ من گفتم وسط مجلس! اونم گفت شمارتو میدم پیگیری کنن بیان پدرتو دربیارن!
مجری: ای وای بدبخت شدیم!
فامیل: نترس آقای مجری خودم دوباره زنگ زدم بهشون درستش کردم
مجری: گفتی منظورم مجلس عروسی بود؟
فامیل: نه بابا گفتم "خر ما داشت وسط مجلس سخنرانی میکرد" که یه وقت اگه پیداش کردن بخاطر رقصیدن بهش گیر ندن!!"

ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ
ﻧﻤﻜﺪﻭﻧﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﭽﻮﻧﺪﻧﻴﺎ ﺑﻮﺩ
ﻫﻲ ﺗﻜﻮﻧﺶ ﻣﻴﺪﺍﺩ، ﻧﻤﻚ ﻧﻤﻴﻮﻣﺪ،
ﺧﻴﻠﻲ ﺁﺭﻭﻡ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﭙﻴﭽﻮﻧﺶ
ﺍﻭﻧﻢ ﺍﻭﻝ ﻳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﺵ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻧﻤﻜﺪﻭﻧﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﻛﻴﻔﺶ .
.
.
.
ﻫﻴﭽﻲ ﺩﻳﮕﻪ، ﺻﺎﺣﺐ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻛﻪ ﺗﻌﻄﻴﻞ ﻛﺮﺩ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻓﺮﻭﺷﻲ ﺯﺩ

مرد جوان وارد طلافروشی شد و حلقه‌ای را انتخاب کرد. طلافروش پرسید: «آیا می‌خواهید داخل حلقه نوشته‌ای حک شود؟»
مرد جوان گفت: «بله، لطفاً حک شود: تقدیم به عزیزترینم، آلیس.»
طلافروش پرسید: «آلیس خواهر شماست؟»
مرد گفت: «نه او دختری است که قرار است با هم نامزدشویم.»
طلافروش گفت: «من اگر جای شما بودم این را داخل حلقه نمی‌نوشتم. اگر نظر شما یا او عوض شود دیگر نمی‌توانید از این حلقه استفاده کنید.»
مرد گفت: «پیشنهاد شما چیست؟»
طلافروش گفت: «این را تقدیم می‌کنم: به اولین و آخرین عشقم. با این کار شما می‌توانید از این حلقه بارها استفاده کنید. من خودم هم همین کار را کردم!!»

مردها موجودات خیلی خطرناکیند
،
،
،
،
،
اما لازمه یکیشونو داشته باشی تا
از بقیه در امان بمونی
یه چی تو مایه های واکسیناسیونه

مامانم اومده میگه
سرویس بهداشتی رو الان جرم گیری کردم و برقش انداختم
ببینم یه نفر رفته دسشویی قلم پاشو می شکنم

هیچی دیگه
داریم الان دسته جمعی از توالت مسجد محل برمیگردیم